که خدا بغل کند مگر مرا....

ساخت وبلاگ
به نام خدا

پسر ساکت شد. لبش را دوخت ، دلش را گرفت در دستش ساکت و آرام در گوشه ای نشست منتظر شد تا بیای برای یک چای ، برای یگ فصل صحبت ، بعد میتوانی بروی میتوانی راها از من باشی .

هیچ چیز مثل یک صححبت ناب با تو نیست ، تویی که تمام خاطرات و روز های من را می سازی .

صحبتی پر از سکون ، سکوت و حرف های نگفته .

نیامدی لب های دوخته ام را چه کنم ، نیامدی چای سرد دست نخورده را چه کنم ؟ نیامدی این دیوار ها از سکوت من دیوانه شدند خراب شدند و حالا من میان خرابه ای ، با چای سرد و جای خالی تو چه کنم.

نیامدی من با صحبت های نا گفته ام چه کنم . نیامدی و من جواب این حرف های ناگفته را  چه کنم به تک تکشان برای سال ها لب دوختن بدهکارم .

اگر آمدی بدان کسی اینجا فقط و فقط تشنهی یک صحبت است با تو . شاید در این کوره راه تو بتوانی این لب دوخته را ، این تن خسته را.... ، کمی  ، جرعه ای صحبت ،  جرعه ای لب خند مهمانم کنی . تا شاید بغض چند ساله باز شود تا شاید لب های دوخته باز شوند تا شاید مرهمی باشی برای دلی که جز تو ندارد دلی برای درد دل ...

تمام خواسته من یک جرعه است.

شب چرا میکشد مرا تو نشسته ای کجای ماجرا
من چنان گریه میکنم که خدا بغل کند مگر مرا

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

سفر نمیروم دگر تورا ، ندارم آنقدر ز ما ، فقط رهیست،  که مانده پشت سر ببر
مرا ز خاطرت نرفت، اگر ای از من بی خبر …
شب چرا میکشد مرا تو نشسته ای کجای ماجرا
من چنان گریه میکنم که خدا بغل کند مگر مرا
عمر همه لحظه ی وداع است و صدای پایت آخرین صداست
ای گریه های بعد از این خاطرم نمانده شهر من کجاست

صبح رفتن است، این تن من است، هجرتت مرده بر شانه بردن است
این یقین مثل مرگ با تو روشن است …
شب چرا میکشد مرا تو نشسته ای کجای ماجرا
من چنان گریه میکنم که خدا بغل کند مگر مرا
عمر همه لحظه ی وداع است و صدای پایت آخرین صداست
ای گریه های بعد از این خاطرم نمانده شهر من کجاست

با تو رسیده ام به شبی ابدی ...........
ما را در سایت با تو رسیده ام به شبی ابدی ........ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divonei-ashegh بازدید : 117 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 2:19