تو با دلم چه کردی که در زمان ندیدم.......

ساخت وبلاگ
میدونم باید میامدم باید مینوشتم خیلی زودتر اما چرا نیومدم ؟ بهونه....

چقدر اینجا نوشتم و نفرستادم نمیدونم چرا ...... امیدی نداشتم شاید .......

شاید منتظر یه صدا از تو بودم چمیدونم یه چیزی ، هیچی نبود ، گفتم صدایی نیست ، دنبال نشانه هات گشتم هیچیزی ندیم نه سایه ای نه نشانه ای ، بغض گلوم رو گرفت ، میخواستم داد بزنم حتی یه تبریک اما نبود هیچی ساکت شدم نشونه هیچ جا نیست از تو ، گفتم شاید بیای توی خوابم ، نیومدی ، راستی گفتم خیلی پیش امدی توی خوابم اصلاً مثل همیشه نبودی همیشه از من دور میشی همیشه داری میری منو نگاهم نمیکنی و میری ، اما این با اینطور نبود خیلی واضح بود روشن پر از رنگ ، اینبار نرفتی من و صدا کردی که بیام سمتت ، کاش کاش این خوابم برای دیشب بود ، میدونی چقدر نشونه بود ...

دوست دارم تا صبح بنویسم دردو دل کنم ولی خستم ، خسته از همه ، از شکایت ، میدونی از یه جایی به بعد دیگه ترجیه میدی ساکت باشی و ببینی ، یادته بهت میگفتم چرا همیشه ساکتی ، میگفتی بزار همیچی بره جلو ، حالا میفهم ، خسته بودی از همه ، الان بعد این همه سال اون حالو روز و دارم جز تو کسی نبود که صحبت های من و بفهمه با کی دیگه میتونم صحبت کنم ، نیستی ......

همیشه با تو صحبت میکردم درد و دل میکردم ، سنگ صبورم بودی اما الان سالهاست کسی و ندارم که از جنس من باشه که بفهمه منو که بفهممش ، فقط یه نقاب به صورت و بازی هر روز........

نمیخوام :|  کاش بودی صحبت میکردیم ، کاش بودی برای اندازه همه این سال ها گریه دارم ، کاش بودی برات اندازه همه این سالها سکوت دارم ، کاش بودی خیلی حرف ها دارم برات ........

امیدم این بود که شاید اینجا یادت باشه ، نبود ، نیست ، زندگیت و از نو ساختی من نتونستم ، به کمکت احتیاج داشتم ، چقدر غرور ما زندگیمون رو عوض کرد .

منم بخوام این بغض لعنتی نمیزاره دیگه ادامه بدم ............

----------------------

چگونه با تو باشم که در تو فنا شم تو رفته ای و بهتر که من هم نباشم

چگونه جان خود را به دستم بگیرم بگو چگونه باید برایت بمیرم
به عمره با تو بودن به خود برنگشتم هرآنچه که تو از آن گذشتی گذشتم
تو با دلم چه کردی که در زمان ندیدم من آن نشانه ها را به این نشان ندیدم
به جز هوای عشقت هوایی در سرم نیست هرآنچه که تو هستی در این و ان ندیدم
شکسته بودی و من به یک ان شکستم چنانکه با دو چشمم به باران نشستم
به بال و پر ساندی خودت پر نداری رسانده ای به سامان مرا سر نداری

با تو رسیده ام به شبی ابدی ...........
ما را در سایت با تو رسیده ام به شبی ابدی ........ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divonei-ashegh بازدید : 86 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 2:19