هواخواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی

ساخت وبلاگ
خدا جون مرسی

بابات این که آزادم کردی از اون چیزا که بهشون الکی دل بسته بودم

مرسی که کمکم کردی ولشون کنم ، شاید خیللی چیزام گرفته شد اما مهم اینه آزاد شدم

مرسی که از دسته اون ادم ها آزادم کردی چقدر خوبه که دیگه نمیبینمشون خیلی راحتم ممنون خداجونم انقدر ممنونم که نمیدونی

واقعاً بعضی وقتا خودت میفهمی کجایی چی کار میکنی تا یه دست میاد نجاتت بده مثل این میمونه که به یه چیز انقدر نزدیک بشی که دیگه نتونی ببینیش ، (مثل من که بهش انقدر نزدیک شدم که دیگه...)

خدا جونم مرسی که بهم امید زندگی میدی درسته اونطوری یه زره خود آزاری هست اما امیده خودش نمیدونه اما من که میدونم (بقول هادی من یه خود آزارم که بدقت اشتباه میکنه) مرسی مهربونم نزاشتی زیادی خاکی و برم .

------------------------

اینگونه بود روزگار من کمی سرد ، کمی غمگین ، کمی مجنون ، کمی با عاقل ، کمی بی تو ، کمی با تو..

این روزا اینجا کمی غریبه شاید من غریبم ، تنهایی بده ممنون خدا که با منی اما کاش اونم بود ، کاش بودو آرومم میکرد کاش بود و تتورو قشنگ هس میکردم ، کاش اون حس آرامشش و به من میداد دوستت دارم خدا منتظرم منتظر اون خبر خوب... همون که قولش رو بهم دادی ، همون که...

-------------

انقدر که به خدای خود ایمان دارم ، ایمان دارم تو می آیی ، اینجا را می بینی ، میخوانی ،من رو درمانده تر از همیشه میبینی و  میروی بی هیچ حرفی...!

و نمیدانی من همیشه به هوایت در کوچه هایی با نام تو قدم میزنم تا عطر تورا بوی تورا ، حس کنم. و نمیدانی با هر کدام بی تو ، نه با تو چقدر خاطره دارم ، چه خنده هایی که با تو در آن کوچه های داشتم ، چه بغض هایی که در  آن کوچه برای تو خالی کردم... (من آن دير آشنا را ميشناسم)

کوچه های به نام تو همیشه هوای پاییزی دارند ، همیشه حس آرامش دارند مثل تو ، وقتی کسی پای در آن میگزارد احساس پای گزاشتن در اقیانوس را دارد هر چه بیشتر میروی میپنداری که به عمق اقیانوس ، به عمق آرامش میرسی ، ولی نمیدانم چرا من ، بغض ، تو ، دیوار های ساکت ، دیوار های پوشیده از برگ های سبز ، هوای پاییز در تابستان ،این باران ، نه بغضِ رها ، برای تو ، نیستی ، نامت هست ، دستانت هست ، آرامشت هست ، دیوانه بازی من برای تو هست ، نگاهت ، نگاه زیبایت ، نه نگاه پر از حس آرامشت هست ، دستانت نه ، لمس دستانت ،هست ، صدای پای تو هست اما، اما تو نیستی و

چقدر مسخره هست ، چقدر ناچیز است منِ بی تو....

 هواخواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی که هم نادیده می‌بینی و هم ننوشته می‌خوانی

-------------

 من گفته بودم ازم جدا شی دیوونه میشم نگو نگفتی نگو نگفتی نگو نگفتی
گفتم تو غربت با درد و حسرت هم خونه میشم نگو نگفتی نگو نگفتی
بغضت دلیله دیوونگیمه گفتم نباشی این زندگیمه نگو نگفتی
گفتی بسازم با روزگارم گفتم محاله طاقت بیارم نگو نگفتی
دیگه با گریه هم خالی نمیشم نگاه کن با غرور من چه کردی
یکاری با دلم کردی که حتی به حاله من خودت هم گریه کردی
بغضت دلیله دیوونگیمه گفتم نباشی این زندگیمه نگو نگفتی
گفتی بسازم با روزگارم گفتم محاله طاقت بیارم نگو نگفتی

با تو رسیده ام به شبی ابدی ...........
ما را در سایت با تو رسیده ام به شبی ابدی ........ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : divonei-ashegh بازدید : 147 تاريخ : جمعه 16 تير 1396 ساعت: 6:06